ظهور - چگونه چیزهای احمق با هم هوشمند می شوند | Kurzgesagt

🎁Amazon Prime 📖Kindle Unlimited 🎧Audible Plus 🎵Amazon Music Unlimited 🌿iHerb 💰Binance

ویدئو

متن

مورچه کمابیش نادان است.

چندان مغزی ندارد، نه اراده‌ای و نه برنامه‌ای

ولی بسیاری از مورچه‌ها با هم باهوش‌اند

یک کلنی از مورچه می‌تواند ساختار‌های پیچیده‌ای بسازد

بعضی کلنی‌ها مزارع قارچ نگهداری می‌کنند، دیگران از گله مراقبت می‌کنند. آن‌ها می‌توانند تدارکِ جنگ ببینند یا از خود دفاع کنند

چطور ممکن است؟

چطور چندتایی چیز نادان، با هم کارهای هوشمندانه انجام دهند؟

این پدیده پیدایش نام دارد

و از جذاب‌ترین و رازآلودترین ویژگی‌های جهانمان است

به طور خلاصه، مجموعه‌ای از چیزهای کوچک چیزهای بزرگتری را تشکیل می‌دهند که خصوصیات متفاوتی از مجموع تمام بخش‌ها دارد

پیدایش، پیچیدگیِ برآمده از سادگی است، و پیدایش همه جا هست

“آب” خصوصیات بسیار متفاوتی از مولکولهایی دارد که آن‌ را ساخته‌اند، مانند مفهوم خیسی

پارچه خیس را در نظر بگیرید، اگر خیلی بزرگنمایی کنید، خیسی وجود ندارد

تنها مولکول‌های آب در فضاهای بینِ اتم‌های پارچه قرار گرفته‌اند

خیسی خصوصیت پدیدارشونده آب است

چیزی جدید تنها براثر برهمکنش‌‌های جداگانه مولکول‌های آب پدیدآمده است

و تقریباً همه جا همینطور است. بسیاری چیزها تحت مجموعه مشخصی از قوانین برهمکنش می‌کنند و چیزی فراتر و ماورای خودشان پدید می‌آورند

به نظر می‌رسد “بیشتر، متفاوت است”

خودِ این مشخصه جدید چیز جدیدی است، و این چیز جدید می‌توان با دیگر چیزهای جدید ترکیب شود و فرایند تکرار شود

این صورت تصور کنید که لایه‌هایی بر روی هم سوار شده‌اند و هر لایه از بخش‌های پیچیده‌تری ساخته شده است

اتم‌ها مولکول‌ها را تشکیل می‌دهند

مولکول‌ها پروتئین‌ها را تشکیل می‌دهند

پروتئین‌ها سلول‌ها را می‌سازند

و سلول‌ها تشکیل اندام‌ها را می‌دهند

و اندام‌ها واحدهای زنده را تشکیل می‌دهند

و واحدها جوامع را تشکیل می‌دهند

اما چطور چیزی می‌تواند بیشتر از مجموع اعضایش باشد؟

چطور مورچه‌ها تشکیلِ واحد انبوهی به نام کُلُنی می می‌دهند: با دنبال کردن مجموعه قوانینی که از طریق آشوب تولید نظم می‌کند

برای مثال، ببینیم چطور یک کلنی مورچه کارها را توزیع می‌کند

فرض بگیریم که کلنی باید 25 درصد کارگر، 25درصد مراقب

25 درصد سرباز و 25 درصد جمع‌کننده داشته باشد

مورچه‌ها وظیفه خود را با مواد شیمیایی اعلام می‌کنند، مثلاً مورچه کارگر مدام ماده‌ای ترشح می‌کند که که می‌گوید: “من کارگرم”

وقتی مورچه‌ها یکدیگر را می‌بینند، همدیگر را می‌بویند تا اطلاعات جمع کنند و وظیفه خود و کاری که می‌کنند را به دیگری می‌گویند

هر دو آمار کسانی که در گذشته دیده‌اند را دارند

حالا تصور کنید مورچه‌خوار بیشترِ جمع‌کننده‌ها را می‌کشد. اگر به سرعت درست نشود کل کلنی گرسنگی خواهد کشید

بسیاری از مورچه‌های کارگر نیاز است که کارشان را تعویض کنند، اما چطور به هزاران مورچه می‌گویید؟

به آسانی! نمی‌گویید.

مورچه کارگر ما همچنان دیگر مورچه‌ها را می‌بیند و می‌بوید ، ولی تقریباً با هیچ مورچه جمع‌کننده‌ای ملاقات نخواهد کرد

تعداد بسیار کم جمع‌کننده‌ها را می‌شمارد تا وقتی که نقطه بحرانی برسد، سپس کارش را تغییر می‌دهد

کارگر به جمع‌کننده تبدیل می‌شود، سایر مورچه‌ها هم همین کار انجام می‌دهند تا وقتی که پس از مدتی تعداد کافی جمع‌کننده وجود خواهد داشت

تعادل به خودی خود احیا می‌شود

فعل و انفعالاتِ یک واحد زنده تصادفی است. نمی‌توانی برنامه بریزی کدام مورچه دیگری را ملاقات می‌کند

ولی این مجموعه قوانینِ ساده، به قدری ظریف است که از پی آن بسیاری از عملیات کلنی پدیدار می‌شود

در سطحی حتی اساسی‌تر، صدها و میلیون‌ها مولکول پیچیده برهم کنش دارند تا ساختاری قدرتمند و شگفت‌انگیز به دست آید

موجودی با خصوصیات به غایت متفاوت از مجموع اعضای مرده‌اش پدیدار می‌شود:

کوچکترین واحد زنده: سلول

ما هنوز تعریف روشنی از چیزهای زنده نداریم، فقط می‌دانیم از چیزهایی که زنده نیستند پدیدار می‌شوند

سلول‌ها ترکیب می‌شوند و همکاری می‌کنند. آن‌ها تخصصی می‌شوند و به همدیگر پاسخ می‌دهند

در طول زمان، ما به موجودات پیچیده‌‌ای با توانایی‌های خارق‌العاده رشد می‌کنیم

دست‌ها و پاها و قلبتان سیستم‌‌های بسیار درهم‌تنیده و پیچیده‌ای هستند که از تریلیون‌ها چیز نادان تشکیل شده است

و در عین حال ما نفس می‌کشیم، می‌بلعیم و ویدئوهای یوتیوب را تماشا می‌کنیم

چطور سلول‌هایتان می‌دانند چه کار کنند؟

به سلول‌های ضربان‌ساز قلبتان فکر کنید

میلیاردها از این سلول نیاز است تا تکانه‌ای درست در زمان مناسب بفرستد و نهایتاً مجموع تکانه‌ها یک ضربان قلب ایجاد کند

سلول‌هایمان اطلاعات شیمیایی را با سلول‌های همسایه تبادل می‌کنند تا بفهمند آن‌ها چه کار می‌کنند و بعد تصمیم میگیرند چه کنند

اگر در میان خیل سلول‌هایی است که روی وظیفه مشخصی کار می‌کنند، آن هم شروع به کار روی آن وظیفه می‌کند و خود را با آن‌ها هماهنگ می‌کند

هیچ مغز متفکری نیست که دستور دهد، تنها واحدهای منفرد با همسایه‌هایشان تعامل می‌کنند و براساس بازخوردی که می‌گیرند فعالیت می‌کنند

در مورد مهمترین عضومان چه؟ چه چیزی این طور سوال‌ها را می‌پرسد؟

پس این آگاهی ماست که خصوصیت پدیدارشده سلول‌ها مغزمان است؟

این سوال بسیار مهم و بزرگ است و ویدئوی خودش را می‌طلبد

توصیف بعضی چیزهایی که پدیدار می‌شوند سخت است. شما نمی‌توانید یک کلنی مورچه را لمس کنید، تنها بخش‌هایی از آن را می‌توانید.

کلنی نه مغز دارد نه صورت نه بدن

و در عین حال کلنی با جهان تعامل دارد

درست مثل کلنی‌‌هایی که از مورچه‌ها پدید می‌آیند، چیزهایی هم از انسان‌ها پدیدار می‌شوند، مثل کشورها.

کشور دقیقاً چه چیزی است؟ جمعیت انسان‌هاست؟

موسساتشان است؟ نمادهایشان مثل پرچم؟ رنگ‌ها و سرودهای ملی؟

چیزهای فیزیکی که درست می‌کنند مانند شهرها؟ قلمرویی که اشغال می‌کنند؟

همه این‌ها سیال‌اند

جمعیت‌ها تغییر می‌کنند و جایگزین می‌شوند

مؤسسات می‌آیند و می‌روند، شهرها می‌توانند ساخته شوند و ترک شوند

مرزها همیشه در بیشتر ادوار تاریخی تغییر کرده‌اند و نمادها با نمادهای جدید جایگزبن شده‌اند

یک کشور نه چهره دارد نه مغز نه بدن

پس کشورها واقعی نیستند؟ البته که هستند، درست مثل کلنی‌های مورچه کشورها با جهان تعامل دارند

آن‌ها می‌توانند مناظر را تغییر دهند، تدارک جنگ دهند، بزرگتر یا کوچکتر شوند، و می‌توانند از صحنه هستی نیست شوند

ولی آن‌ها تنها به این دلیل وجود دارند که بی‌شمار انسان با یکدیگر تعامل دارند

ولی نه فقط کشورها. همه ساختارهای پیچیده که احاطه‌مان کرده از ما پدیدار می‌شود

حتی اگر ما چنین تمایلی نداشته هم دائماً در حال ساختنیم

انجمن‌ها، شرکت‌ها، شهرها، جوامع

همه اینها واحدهایی هستند که اساساًَ خصوصیات و توانایی‌های متفاوتی از بوزینه‌های کمابیش نادان که از آن پدیدار شده‌اند را دارند

ما نمی‌دانیم که چرا همه اینها اتفاق می‌افتد

ما فقط مشاهده‌اش می‌کنیم و به نظر می‌رسد خصوصیت اساسی جهان ما باشد

شاید هم زیباترین و شگفت‌آورترین ویژگی جهان ما باشد